English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 234 (8338 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
decentralised U عدم تمرکز دادن
decentralises U عدم تمرکز دادن
decentralising U عدم تمرکز دادن
decentralize U عدم تمرکز دادن
decentralizes U عدم تمرکز دادن
decentralizing U عدم تمرکز دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
concentrate U تمرکز دادن تغلیظ
concentrate U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrate U تمرکز دادن
concentrates U تمرکز دادن تغلیظ
concentrates U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates U تمرکز دادن
concentrating U تمرکز دادن تغلیظ
concentrating U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrating U تمرکز دادن
retain U تمرکز دادن
retained U تمرکز دادن
retaining U تمرکز دادن
retains U تمرکز دادن
centralised U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralised U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralises U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralising U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizing U تمرکز دادن تمرکزی کردن
concenter U تمرکز دادن تغلیظ کردن
condenser U الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
massing of fire U تمرکز دادن اتشها
Other Matches
concentrations U تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration U تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentrations U تمرکز
concentration U تمرکز
centering U تمرکز
focusing U تمرکز
yeep joung U تمرکز
centralization U تمرکز
centralisation U تمرکز
concentration U تمرکز عده ها
focusing magnet U مغناطیس تمرکز ده
totalitarianism U تمرکز گرایی
data concentration U تمرکز داده
crossover U تمرکز نخستین
concentration ratio U نرخ تمرکز
concentration ratio U نسبت تمرکز
concentration of fire U تمرکز اتش
electrostatic focusing U تمرکز الکتروستاتیکی
degree of centralization U درجه تمرکز
focusing control U تنظیم تمرکز
concentrations U تمرکز عده ها
post deflection focusing U تمرکز پس از انحراف
stress concentration U تمرکز تنش
electromagnetic focusing U تمرکز الکترومغناطیسی
magnetic focusing U تمرکز الکترومغناطیسی
focalization U تمرکز در کانون
focusing coil U پیچک تمرکز
period of concentration U زمان تمرکز
gas focusing U تمرکز با گاز
center spuare U زاویه تمرکز
concentrates U تمرکز کردن
centralists U طرفدار تمرکز
concentrate U تمرکز کردن
center U تمرکز یافتن
automatic focusing U تمرکز خودکار
cathexis U تمرکز روانی
concentative U تمرکز دهنده
decentralization U عدم تمرکز
visual focusing U تمرکز دیداری
line concentrator U تمرکز کننده خط
centered U تمرکز یافتن
centers U تمرکز یافتن
centre U تمرکز یافتن
centred U تمرکز یافتن
centralist U طرفدار تمرکز
cost center U تمرکز هزینه
concentrating U تمرکز کردن
electron focusing U تمرکز الکترون
ionic focusing U تمرکز با گاز
centering tool U ابزار تمرکز
horizontal integration U تمرکز افقی
bourrelet U ورم تمرکز گلوله
concentration area U منطقه تمرکز اتش
massing U تمرکز قوای جنگی
centralized design U طراحی تمرکز یافته
critical concentration U میزان تمرکز بحرانی
masses U تمرکز قوای جنگی
self focus U تنظیم تمرکز خودکار
mass U تمرکز قوای جنگی
authoritarianism U فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralism U سیستم تمرکز در اداره مملکت
electron beam focusing U تمرکز دهی اشعه الکترونی
hit the high spots <idiom> U روی نکته اصلی تمرکز کردن
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate. U فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
statism U تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
Zionism U نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
center U کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
gather writer U تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
pooled U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
permanent magnet centering U تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
cathectic U وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
pools U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
decentralism U سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
permanent magnet focusing U تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
localization U تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
pool U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
authoritarians U طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
grommet U حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
Zionist U طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
authoritarian U طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
tabbing U ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics U در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
silicon valley U محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
departmentalism U اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
sabot U کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism U اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
ogive U ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
concentration area U منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
air station U ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
centralized data processing U پردازش تمرکز یافته داده پردازش داده متمرکز
guild socialism U سوسیالیسم صنفی عقیده کسانی که درعین اعتقاد به سوسیالیسم معتقد به ایجاد سیستم عدم تمرکز در مورد اصناف ودادن ازادی بیشتر به انهابودند و کنترل دولتی صاحبان حرف را جایز نمیشمردند واز این نظر گرایش ایشان به سندیکالیسم قابل توجه است
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
circulate U انتشار دادن رواج دادن
promote U ترفیع دادن درجه دادن
houses U منزل دادن پناه دادن
promote U ترفیع دادن ترویج دادن
incise U چاک دادن شکاف دادن
incised U چاک دادن شکاف دادن
incises U چاک دادن شکاف دادن
housed U منزل دادن پناه دادن
irritates U خراش دادن سوزش دادن
house U منزل دادن پناه دادن
inform U اطلاع دادن گزارش دادن
compensates U پاداش دادن عوض دادن
give security for U تامین دادن ضامن دادن
individualised U تمیز دادن تشخیص دادن
expand U توسعه دادن بسط دادن
individualizing U تمیز دادن تشخیص دادن
compensate U پاداش دادن عوض دادن
individualizes U تمیز دادن تشخیص دادن
loans U قرض دادن عاریه دادن
individualized U تمیز دادن تشخیص دادن
loaning U قرض دادن عاریه دادن
individualize U تمیز دادن تشخیص دادن
compensated U پاداش دادن عوض دادن
individualising U تمیز دادن تشخیص دادن
individualises U تمیز دادن تشخیص دادن
loan U قرض دادن عاریه دادن
to set forth U شرح دادن بیرون دادن
preferring U ترجیح دادن برتری دادن
prefers U ترجیح دادن برتری دادن
to switch on U اتصال دادن جریان دادن
organize U سازمان دادن ارایش دادن
promotes U ترفیع دادن ترویج دادن
garnishing U زینت دادن لعاب دادن
directs U دستور دادن دستورالعمل دادن
promotes U ترفیع دادن درجه دادن
organising U سازمان دادن ارایش دادن
promoted U ترفیع دادن ترویج دادن
directed U دستور دادن دستورالعمل دادن
direct U دستور دادن دستورالعمل دادن
plating U اب دادن روکش فلز دادن
promoted U ترفیع دادن درجه دادن
promoting U ترفیع دادن درجه دادن
prefer U ترجیح دادن برتری دادن
organizing U سازمان دادن ارایش دادن
irritated U خراش دادن سوزش دادن
irritate U خراش دادن سوزش دادن
develop U بسط دادن پرورش دادن
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1An evaluation is an assessment, as systematic and impartial as possible, of a project, program or policy. It focuses on expected and achieved accomplishments
1to take a spell at whell
1Poked back
4express, overexpression
1 no!i am not,repeat not,going back to my father to ask for money
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com